شایان و خاطراتش

دلتنگیهای مامان شایان

1389/10/25 13:52
نویسنده : مامان شایان
520 بازدید
اشتراک گذاری
به نام خدای مهربان

پسر خوب مامان! امروز دلتنگم، دلتنگ روزهای خوبی که با هم بودیم، 6 ماه بیشتر نبود که ما هر لحظه و هر جا کنار هم بودیم. وای چقدر خوب بود. ساعتها با هم بازی می کردیم. با کتاب بازی با کودک ساعتها سرگرم میشدیم و تو چقدر میخندیدی. حتی الان هم که به روزهای تولدت نزدیک میشم به این نتیجه رسیدم که مادر بودن را بیشتر از هر موقعی دیگه ای تو اون 6 ماه حس کردم. چون در هر لحظه و ثانیه بزرگ شدنت و جون گرفتنتو میدیدم، ولی حالا از 7 صبح تا 4:30 بعد از ظهر نمیبینمت. تازه میام خونه چه اومدنی باید به فکر غذای تو باشم، خودم حس خوبی ندارم فکر میکنم نمیتونم برات خوب وقت بزارم ولی بازهم چاره ای ندارم.

مامانم، پسر خوبم! تمام سعی ام رو میکنم با تو باشم. خودت میدونی همه جا دلم با تواه. بعضی وقتا اینقدر دلم برات تنگ میشه که با خودم میگم خدایا میشه یه بار دیگه شایان رو ببینم.

پسر خوبم بدون، مامان پیشت باشه یا نباشه، همیشه دلش با تواه و دعای خیرش بدرقه راهته. مامان عاشق تواه. تویی که زندگی دوباره به مامان دادی. خنده هات جون دوباره به مامان میده و گریه هاته که به مامان میفهمونه که ما چقدر بهم محتاجیم.

Missing You Graphic #36

پسر خوب و نازم!

 وجود نازنینت تکیه گاهی است برای بودنم، 

امیدوارم همیشه برقرار باشی تا هیچوقت بیقرارت نباشم.

دوستت دارم و به خدای خوب و مهربون میسپارمت هر جا که هستی.

 

پسندها (2)

نظرات (0)