شایان و خاطراتش

دلتنگیهای مامان شایان

به نام خدای مهربان پسر خوب مامان! امروز دلتنگم، دلتنگ روزهای خوبی که با هم بودیم، 6 ماه بیشتر نبود که ما هر لحظه و هر جا کنار هم بودیم. وای چقدر خوب بود. ساعتها با هم بازی می کردیم. با کتاب بازی با کودک ساعتها سرگرم میشدیم و تو چقدر میخندیدی. حتی الان هم که به روزهای تولدت نزدیک میشم به این نتیجه رسیدم که مادر بودن را بیشتر از هر موقعی دیگه ای تو اون 6 ماه حس کردم. چون در هر لحظه و ثانیه بزرگ شدنت و جون گرفتنتو میدیدم، ولی حالا از 7 صبح تا 4:30 بعد از ظهر نمیبینمت. تازه میام خونه چه اومدنی باید به فکر غذای تو باشم، خودم حس خوبی ندارم فکر میکنم نمیتونم برات خوب وقت بزارم ولی بازهم چاره ای ندارم. مامانم، پسر خوبم! تمام سعی ام رو میکنم با تو...
25 دی 1389

جشن دانش آموزی

به نام خدای مهربان جشن دانش آموزی طبق هر سال در اداره ما برگزار میشد، ولی بر خلاف سالهای قبل علاوه بر خانواده دانش آموزان، همه خانواده ها رو دعوت کردن. پس با این حساب من و آقا شایان هم به این جشن دعوت بودیم. دو شنبه بود و هشتم آذر ماه سال ۱۳۸۹ خورشیدی. اول برنامه همه چی به خوبی و خوشی در حال انجام بود و اقا شایان هم خیلی مرتب روی صندلی نشسته بودن یواش یواش ایشون شیطنتشون گل کرد و اینقدر من به دنبالش تو سالن راه رفتم که فکر کنم کلی وزن کم کردم که آخر تصمیم گرفتم همون وسط سالن اسباب بازیهاشو بدم شاید ایشون کمی سرگرم بشن البته اون ماشین سبزه رو   هدیه گرفتن  خلاصه تا تونست از این ور سالن رفت اون ور سالن، از اون ور اومد اینور و من ...
25 دی 1389

آغاز 12 ماهگی

به نام خدای عاشق امروز جمعه ۱۹ آذر ماه سال ۸۹، جناب آقا شایان ما یازده ماهشون تموم شد و پا به ۱۲ ماهگی گذاشتن.    الان پسر مامان علاوه بر راه رفتن میتونه بدوه وقتی دنبال بازی میکنیم. ۸ تا دندون داره. کلمات مامان، بابا، بع، اده (بده) رو ادا میکنه. البته صدای اده اده آقا وقتی شیر میخواد همه جا رو پر میکنه . و از شیطنتش هم هر چی بگم کم گفتم. وقتی بهش میگم توپ کو؟ میره توپ رو میاره .بعد بهش میگم دده توپ رو میزاره تو دست من. خلاصه ما به ایشون تبریک میگیم و امیدواریم سالهای سال سلامت و تندرست باشن ش ا ی ا ن ج و ن م د و س ت د ا ر م ، ع ا ش ق ت م . ق ر ب و ن خ ن ...
25 دی 1389

اولین عکس

به  نام خدای مهربان شایان عاشق کنترل تلویزیون و  موبایله. مخصوصا موبایل من که رنگ قرمز هم داره. من همیشه برای ایشون آهنگهای مورد علاقه اش رو  میزارم و موبایلو قفل میکنم که مشکلی پیش نیاد. خلاصه من یه روز خوابم میومد و رفته بودم زیر پتو و موبایل رو داده بودم به آقا شایان و نگو که یادم رفته بود موبایلو قفل کنم و ایشون هم در حال بیچاره کردن موبایل من بود. خلاصه یک مرتبه  صدای عکس گرفتن اومد. مثل برق گرفته ها از جا بلند شدم  و دیدم ایشون از پتو عکس گرفتن و این به عنوان اولین عکس در تاریخ زندگی شایان ثبت خواهد شد. این هم عکس هنری آقا شایان از پتو ...
25 دی 1389

شایان و اولین یلدا

به نام خدای شبهای بلند یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت      این هم عکسهای اولین شب یلدا آقا شایان در تاریخ ۳۰ آذر ۱۳۸۹   ...
25 دی 1389

تقویم اختصاصی سال 1389

به نام خدای فصلها با شروع فصل زمستان، تصمیم گرفتم تقویم اختصاصی آقا شایان رو که برای سال ۱۳۸۹ درست کردم در این پست قرار بدم. وای که چه ذوقی داره دیدن این تقویمها روی دیوار برای دیدن تقویمها روی آنها کلیک کنید این هم تقویم با عکس شایان و دختر خاله اش که به دیوار خونه مامان و بابام آویزونه ...
25 دی 1389

شایان و اولین آرایشگاه

به نام خدای خوب، خدای مهربان دیروز شایان رو بردم برای چک آپ ماه یازدهش که البته چسبید به یکسالگیش که دکترش از رشدش راضی بود و مشکل عفونت ادرارش هم حل شده بود. (الهی صد بار شکرت) وزن: ۶۰۰/۹ کیلوگرم         قد:۷۵ سانتیمتر بعد از اون میخواستم شایان رو ببرم اولین آرایشگاه تخصصی کودکان که متاسفانه بر اثر شلوغی بیش از حد مطب به علت ویروس جدیدی که بچه ها رو مبتلا میکنه نتونستم این کار و انجام بدم و شب به همراه بابای شایان، بردیمش یک آرایشگاه نزدیک خونه امون. وای چشمتون روز بد نبینه از کولی بازیهای آقا. ارایشگر محترم به بابای شایان گفت شما بنشینید و بچه اتونو بغل کنید ولی باز هم فایده نداشت تا بالاخره بنده وسط آرایشگاه پسر گلمو بغل کردم تا ...
25 دی 1389